قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

خدای خودم....

خدای من...قدرتی بر من عطا فرما تا بایستم

جلوی همه ی انهایی که باید باایستم......

خدای خوب خودم...بارها از نگاهت دیدم

که تو بیشتر از خودم مرا دوست داری

الهََِ من...فقط تو این عشق را لایقی

ومن در نهان دیدم که جویای توَام

بار الها...ندانستم.نفهمیدم.نمی گفتم

اما تار وپودم فریاد میزد

توکلت وعلی الله

خالقم...پروردگارم...ای عشق...ای پاک مطلق

ای خوب بی نهایت...

تو که انقدر دانا وقادری

تو که انقدر توانا وصادقی

بر من نظری کن........................


از:من ودفترم

نظرات 4 + ارسال نظر
آرشید شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

برمن نظری کن ...
آمین

سلام
بسیار بسیار زیبا و فرحبخش بود نیایش خوب شما .
سپاسگزارم

ممنونم...
مرسی از حضورتان دوست عزیز...

Kh شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

ای خداوند! از درونِ شب
گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم.

گر نشینم منکسر بر جای
ور ز جا چون باد برخیزم،
ای خداوند! از درونِ شب
گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم.

می‌کِشم هر ناله‌ی این شامِ خونین را
در ترازوی غریواندیش،
می‌چشم هر صوتِ بی‌هنگامِ مسکین را
در مذاقِ نعره‌جوی خویش.

گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم
ای خداوند! از درونِ شب.

گر ندارم جنبشی با جای
ور ندارم قصه‌یی با لب،
گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم
ای خداوند! از درونِ شب..

Kh شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ

انسان زاده شدن، تجسّد ِ وظیفه بود :
توان ِ دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان ِ شنفتن
توان ِ دیدن و گفتن
توان ِ اندُهگین و شادمان شدن
توان ِ خندیدن به وسعت ِ دل، توان ِ گریستن از سُویدای جان
توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شُکوهناک ِ فروتنی
توان ِ جلیل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت
و توان ِ غمناک ِ تحمل ِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
دشواری وظیفه است.

دستان ِ بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در برکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر ِ کامل و هر پَگاه ِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسان ِ دیگر را.

رخصت ِ زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظر ِ جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی حصار ِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَر ِ کوتاه ِ بی کوبه در برابر و
آنک اشارت ِ دربان ِ منتظر! ــ
دالان ِ تنگی را که در نوشته ام

به وداع
فراپُشت می نگرم :
فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم..

ممنون که میای وبه خونمون سر میزنی.
متنهات خیلی قشنگن مرسی

سعید یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ http://http:/ssmoosavi@blogsky.com

عجب نماز قشنگی

مرسی از نظرتون
مرسی از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد