قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

خاطرات مدرسه

باز می ایدبوی ماه مهر

ماه مدرسه.ماهی خجسته

باز می اید بو ی نغمه های مدرسه

بوی ان سرود صبحگاه مدرسه

باز می اید

بوی هیاهوی بچه های مدرسه

بوی بازیهای مدرسه

بوی دفتر وکتاب

بوی کلاس وحیاط

کلاسی پر گل و باصفا

میدادمعلم انجا درس وفا

درسی از شوق واشتیاق

درسی از صبح روزگار

بچه هادر پناه مدرسه

درس میگیرند درسی از خاطرات مدرسه

باز می اید

بوی بازیهای کودکانه

زنده میشود باز

خاطرات مدرسه

باز می اید بوی نغمه های گرفته

نغمه هایی در فراق مدرسه

نظرات 18 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

سلام

روز خوش
خوشحالم که برگشتی
فکر کردم که ذیگه رفتی
چشم حتما" میام
خدا همیشه بیدار و ناظر بر اعمال ماست
کاش ما هم بدانیم که او غایب همیشه حاضر است

سلام اقا رضا خیلی خوشحالم کردین.ممنونم از حضور گرمتون

رضا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ب.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

سلام

اکثر این اصطلاحات عامیانه هستند
چون اگه میخواستم کلمات خاص را استفاده کنم
ممکن بود خیلیها نشنیده باشند.

رضا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ب.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

این هم نشدیم

ته دیگه طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند

شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه.....!!

ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه

لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده

خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزمون هم بشینه

موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی

پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن

دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن

آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن

مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن......!!!!!

کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشن.....

کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم

ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت

تام و جری هم نشدیم زندگیمون سرتاسر هیجان باشه

نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه

ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه

مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن

فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه

معادله هم نشدیم ، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن

کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم

علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم

عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه

شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم

شامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بمونن

کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن

مهران رجبی هم نشمدیم همه بخاطر دماغمون بشناسنمون

حوا هم نشدیم شوهرمون آدم باشه !!....

و بالاخره
پت هم نشدیم که یه دوست صمیمی مثل مت داشته باشیم.

رضا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:03 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

دقت کردین پسرا ۱۰ دقیقه حاضر می شن، ۴ ساعت می رن بیرون، دخترا ۴ ساعت حاضر می شن، ۱۰ دقیقه می رن بیرون؟


سلامتیه دختری که وقتی بنز واسش بوق زد پیشه خودش گفت پیکان گوجه ای عشقمو عشقه بعد ماشین بنز زد لهش کرد . . .
نتیجه گیری :دختر خانوم وسط خیابون راه نرو هرکی واست بوق زد دلیل نمیشه که بخواد باهات دوس بشه


سخت ترین کار دنیاواسه دخترا لاک زدن رو دست راست


دیگه از کلیپس گذشته بعضی از دخترا در حال ساخت مسکن مهر رو سرشون هستند. اینجوریاس


این دخمل خانومایی که وقتی رژ لب میزنن بالا تراز خط اصلی لبشونم رژ میزنن!!!! با اینا کاری نداشته باشین، گناه دارن…. اینا بچگی نقاشیشون ضعیف بوده…


دختره همچین میگه پسرا دنبالمن ; انگار کارت پایان خدمته

قدیما تا به دوست پسرت میگفتی تو خیابون بم متلک گفتن جوش می آوورد و داد میزد که کی گفته تا برم فلانش کنم . . . اما الان تا به دوست پسرت میگی بم متلک گفتن میگه : بس که امروزجیگر شده بودی حقم دارن


زندگی خانمها سه مرحله داره:
۱-کودکی ۲
-جوانی …
۳-چقدر خوب موندی !


لپا پروتز
گونه ها تخیلی
موها رنگ کرده
ابروها تاتو
بعد هی استاتوس میزنه نیمه گمشدم کجاست و فلان و اینا خو لامصب این قیافه است که تو واسه خودت ساختی


شاید مرد خوب تو دنیا مثل روباه قطبی کمیاب باشه ولی زن خوب مثل سیمرغ , از اول هم افسانه بود …

رضا جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

توصیـه هایی برای داشتـن خانـواده ای بی نظیـر


1. در هر شرایطی آرامش خانواده را حفظ کنید.

۲. سعی کنید غیر از روابط خانوادگی، دوست، همکار، همکلاسی، مشاور و حامی برای یکدیگر باشید.

۳. بیماری، درد یا ناراحتی خود را پنهان نکنید.

۵. القاب خوب و جدید برای یکدیگر انتخاب کنید.

۹. ماجراهای دوران کودکی خود را برای فرزندانتان تعریف کنید.

۱۰. حداقل یک وعده غذای روزانه را در کنار یکدیگر باشید.

۱۱. حداقل هر ۲ ماه یک بار یک فیلم با اعضای خانواده ببینید.

۱۳. خیلی ها صمیمیت را با بی ادبی اشتباه می گیرند. فراموش نکنید هر چه باهم صمیمانه و دوستانه تر باشید احترام یکدیگر را بیشتر دارید.

۱۹. هرگز یکدیگر را تهدید نکنید.

۲۱. روز مادر وپدر را با زیبایی هرچه تمامتر جشن بگیرید.

۲۲. نسبت به همسایه ها مهربان باشید و حقوق آنها را رعایت کنید.

۲۳. حداقل سالی یکبار با اعضای خانواده به زادگاه پدری و مادر خود بروید.

۲۴. وقتی بزرگی وارد خانه میشود جلوی او بلند شوید و این عمل را به اعضای خانواده یاد بدهید.

۲۷. هرچندوقت یکبار آلبوم خانوادگیتان را نگاه کنید.

۲۸. هرگز از نقاط ضعف یکدیگر استفاده نکنید.

۳۳. با تشکر از یکدیگر فرهنگ سپاسگذاری را ترویج دهید.

۳۴. از صحنه های خوب و به یاد ماندنی خود عکس بگیرید.

۳۶. یکدیگر را تشویق کنید تا خودشان باشند نه نسخه ای از دیگران.

۳۸. در شب یلدا و امثال آن تمام افراد خانواده دور هم جمع شوید.

۴۰. قوانین ویژه ای برای خانواده تان وضع کنید و نسبت به آنها پیمان ببندیم. مثلا :

الف. در پذیرایی از مهمان، همه با هم همکاری داشته باشید.
ب. صبح ها همه با خوشرویی به یکدیگر سلام کنید.
ج. پدر و مادر، باید تاخیر خود را به سایر اعضای خانواده اطلاع دهند.

مجاهد جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:29 ب.ظ

با عرض سلام و احترام لطفا ما را با عنوان رویدر اسلام لینک کنید. منتظر حضور گرمتان هستیم . جزاکم الله خیرا
www.ruydarislam.blogfa.com

رضا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

سلام

روز خوش
اتفاقا" طلاق عاطفی خیلی بدتر از طلاق رسمی است
اینجوری ناچاری که یک عمر همدیگه را تحمل کنید
اما وقتی احساسی وجود نداشته باششه
همون بهتر که همدیگر را نبینند.

رضا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

موضوع انشاء (1)

ازدواج را توصیـف کنیـد




پیش بابایی می روم و از او می پرسم:
"ازدواج چیست؟"
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
"این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!"
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
"خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!"
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم:
"بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!"
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید:
"نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ..." بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت:
"در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!"
و من جواب دادم: "در مورد ازدواج"
مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می اومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می اومد گفت: "حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!"
مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشاء این هفته مون اینه که "ازدواج را توصیف کنید."
بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: "خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!"
و مامانی هم گفت: "منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!"
بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: "نه! حق با شماست!"
مامانی گفت: "توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!"

فاطمیما شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ http://barbara.blogsky.com

تا وقتی مدرسه میریم قدرشو نمیدونیم
آپم..دوست داشتی بیا

-:¦:- دریا -:¦:- شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:17 ب.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

خدایا می بینی چقدر تنهاییم ؟
بیا با هم کمی قدم بزنیم
باران از تو
گریه از من

zahra یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://lodger.blogfa.com

بیـــهوده ورق می خورنــــــــد
تقویـــــــــم هــــای ِ جهــــــــــان ؛
روزهــــای ِ من ، همه یک روزند ...
شنبــــه هایی که فقـــط
پیشوندشــــــان عوض می شـــــود!!...
--------------
ممنونم از حضورت عزیزم

رضا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

موضوع انشاء (2)

ازدواج را توصیـف کنیـد


بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: "نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!"
مامانی هم گفت: "آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!"
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: "ازدواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ..."
بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاغه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاغه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهرم می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشاء در چشمان خواهرم اشک جمع می شود و وقتی دلیل اشک های خواهرم رو می پرسم می گوید: "کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!"
البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: "تو در مورد ازدواج چی می دونی؟" و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشاء نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاغه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من ...

با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

gandom یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ http://freefly.blogfa.com

سلام عزیزم...
ممنونتم..
ولی من دیگه وبلاگم به روز نمیکنم...
چند ماهی هست...
امروزم شانسی سر زدم...
خوشحالم که دست نوشته هام ارومت میکنه...

رضا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

هیچ وقت به قدرت خودت پی نمیبری
تا زمانی که بفهمی
قوی بودن تنها انتخاب توست !
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
به صلیب هم اگر کشیده شدی...
مسیـــــــــح باش ...
نه مترسک شالیزار
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
من کاملا خسته ام، از مردان پیری که جنگ میپرورند برای جوانانی که در آن کشته شوند.

"جرج مک گاورن"
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه بر هم زدن صف است.

"چـ گوارا"
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
به احترام آزادی یک دقیقه سکوت کردیم؛ خوابمان برد!

"چـ گوارا"
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
رهبران بی رحم تعویض می شوند تا رهبر دیگری بی‌رحم شود.

"چـ گوارا"
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺟﻬﻨﻢ !!!
ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺎﺭﻭ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ....
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
پای اینترنت از دنیا نری بلند صلوات بفرســــــــــــــــــــــت!!!!
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
آدما کلا سه دستن :
یا منو دوس دارن
یا دوس دارن منو دوس داشته باشن
یا اصن آدم نیستن
یه همچین آدم احترام گذار به سلایق مختلفی هستم
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
بـا ایـن وضـی کـه بـعـضـی پـسـرا پـیـش مـیـرن
فـک کـنـم مـوقـع عـروسـیـشـون عـروس بـا مـاشـیـن مـیـاد،
ایـنـارو از آرایـشـگـاه ور مـیـداره مـیـرن تــالار
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
به سلامتی مادری که اگـه ۱۰ تـا پـریز خالی هم باشه
برا وصل کردن جاروبرقی ، گوشیه تو رو از شارژ در میاره !...:))))

رضا سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

می‌گویند زن‌ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند.
ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به
اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛
فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ایی
حق به جانب...باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛
فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛
فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!»
شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و
منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:
«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!!»

zahra سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ http://lodger.blogfa.com

انگار یک چیزی در من درد می کند

حرف تو که می شود،

خاطرات بی روحت که سرگردان می شوند

و خواب را بر من حرام می کنند،

یک رنگی سابقت

که در ذهنم جان می گیرد

و بی رنگی امروزت که مرا هزار بار جان به لب می کند،

نبودت که با نابودیم یکی می شود،

درد در من ریشه می دواند

انگار یک چیزی در من درد می کند

یک چیزی شبیه "قلب

bashmagh سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ

ولین روز دبستان بازگرد // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس
روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید // بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط بزن

رضا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com

کسی می‌دونه چرا توی ایران زن می تونه ترک موتور بشینه ولی مجاز نیست راننده باشه!!! حکم شرعیش چیه واقعااااا؟؟؟ یعنی فرمون موتور نامحرمه؟!
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
اگر قصد ماندگاری ندارید... یادگاری هم نذارید...

~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
مادرم زنگ زده تو مسابقه یکی از شبکه های ماهواره شرکت کرده 3 تا سوال ازش پرسید هر 3 تا رو من جوابشو گفتم مجریه میگه خانوم شما چقدر اطلاعاتتون بالاست مادرم میگه خواهش میکنم تازه هیچ کس هم نیست کمکم کنه تنهام ! :|
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
رفته بودم سربازی روز اول نشوندنمون رو زمین
جناب سروان داد زد کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟
منم با ذوق و شوق دستمو بردم بالا گفتم :من جناب.
جناب سروان هم گفت: پاشو اینارو بشمار!!!!!!!!!!
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
اگر دیدی دختری بر درختی تکیه کرده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برو کمکش چون کیلیپسش تو شاخه ها گیر کرده

~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~

امروز تو خیابون یه دختره رو دیدم اندازه ی یه پسر آرایش کرده بود !!!
والا خجالتم خوب چیزیه

~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~

لذتی که توی باز و بسته کردن درِ باتریِ کنترل تلویزیون موقعِ تماشای تلویزیون هست،
توی تماشای خود تلویزیون نیست
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺵ ﭘﺮﻭﻓﺎﻳﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﻤﺸﻮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :“ ﻟﻮﺳﻲ ”
ﻋﮑﺴﺸﻮ up ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﻻﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﻴﻮ ﻣﻴﻮ
۴۸۷ ﺗﺎ ﻻﻳﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ .…
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﭘﺴﺮﻩ ﻋﮑﺴﺶ ﺗﻮ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺑﮑﺮ ﻣﺎﻟﺰﻱ ﺭﻭ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﻭﺍﻟﺶ
ﻓﻘﻂ ﺭﻓﻴﻘﺶ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :ﺣﯿﻮﻮﻥ ﻣﻴﺮﻱ ﻣﺎﻟﺰﻱ
ﺳﻮﻏﺎﺕ ﻧﻤﻴﺎﺭﻱ؟؟ :|

~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
واحد سنجش دلتنگی :
نگاه به موبایل بر ثانیه …
~ . ~ . ~ . ~ . ~ .~
دیکتاتور تویی و آغوشت !
که هر بار مرا تسلیم می کند . . . !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد