پروردگار هر دو جهان حافظ و حفیظ عالم هستی است
و حافظ اسرار بنده هایش
هوالحافظ...
مقامت گشته عرش کبریایی
که الحافظ صفت داری الاها
حفیظ عالم هستی تو باشی
توانایی به هر فعلی خدایا
به غیر از تو تمنای وصالم
چو شمعی سوخته دل فرزانه کردم
به دنیای دنی وابسته گشتم
همی دل راهی میخانه کردم
سراپای وجود پروانه کردم
چه ظلم ها شدروابرنفس خویشتن
وجودم را به عشق ویرانه کردم
ولی ستاری بر اینگونه زیستن
زبانم بحر استغفار خاموش
به محض خاطر صحراگرد فانی
خطا کردم تو بخشیدی به احسان
تو ای حافظ تو اسرارم بدانی
عجب صبرت مرا یاری گرم بود
شنیدی نعره های جرم و مستی
عجب تاب تماشایی تو داری
ولی ستاری کردی رب هستی
تو پوشیدی همه جرم و گناهم
منی که زینهمه بی صبرانه کردم
همه اسرار من را در نهانی
که دل را من چگونه پروانه کردم
سرا پای وجود را من گناهم
گرفته جان من با این فنا خو
که بر گردم به سوی روشنی ها
چو شمعی سوخته ام در این هیاهو
بانوی قلم
لطیفه فاضلی