قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

سال به انتهای خویشتن است...

بهار عمر رفت و شد سهم قصه ها

آخرین ایستگاه است چه دادیم بهاء


بار دیگر بارش لحظه های ناب

سال مرا کهنه کرد و رفت سوی خواب


سال به انتهاست و گل من شده زرد

92رفته ها را خاطره کرد


حضور لاله هاشان به گل نشته

درین محفل غم بجای دل نشسته


نیمی از خیال ما رفته دست باد

امید است که سال نو شادمانه باد


برگ دفترم چه سرعت می زند ورق

نیک بدار ای خدای والتین و علق


لحظات سال به تیک تیک ساعت است

خاطره شدن درین حال چه راحت است


تو نقاشی...زندگی کاغذی سفید

قلم از جنس توست بکش طرحی جدید


نقش کارت مسپار در ره باد

منشین تو بی ثبات .همره باد




92به انتهای خویشتن است...



سال  92 به تیک تیک ثانیه های دلم پیوسته.و انگار غروب میکند.سال 92 لحظه های اخرش را سپری میکند.سالی که تو در ان بارش لحظه های ناب زندگیم بودی و بر دلم حک شدی.سال به انتهای خویشتن است اما دل من همچنان به ابتدای بودنت مانده...لحظه هایم برای بودن با تو مویه سر داده اند.امسال نیز گذشت و طلوع دیگری در راه است...واز خودم میپرسم ایا باز هم سطرهای باورم از طراوت وجود تو منور خواهد شد؟؟؟تو ای زیبای محفلم...شدی هم قافیه با دلم...شهد شیرین گلهای وجود تو.اسب سرکش غرورم را بر جای خود نشاند...دقایق پاک باور سال سپری خواهد شدودل من  ترک خورده از شبهای بی حضورت...تو در میان نگاه اشک الودم درخشیدی و مرا از نهان بیدار کردی...مرا هوای پرواز سر داده ........امسال نیز گذشت مرا ببخش و تمام کمبودهایم را تندی هایم را ببخش...من تو را رنجاندمو از رنجیده شدنت بسی رنجیدم....


پرواز...

چه سبکبالم امروز...

وچه آزاد از قفس انتهای خویشتن...

منظره ی نجات از اهریمن دل را...

چه بسا جشن گرفتم ...

روح طغیان گشته ی دیروز من...

چه کبوترانه می پرد امروز...

ومن  در اسمان معراجم...

بال مهربانی می گسترانم...

وچشم در نگاه ظلمت ها میبندم...

وچه سبکبال گشته ام امروز ...

شوق پرواز در دلم هویدا می شود...

وچه شادمانه می سرایم غزل مدح و ثنای حق...

کنون دانی؟ اگر گاهی به چنگ طرح اهریمنان گرفتار گردی؟؟؟

به پایت چون به زنجیری ببندند بار گناه را؟؟؟

تو ای ذی الجود والاحسان...

چه کبوترانه مجال پروازم دادی...

چنان بالی به پروازم گشودی...

سبکبال تر زامروزم ندیدم...

صلای عشق


شب و روزم .حدیث غم

خطاب امد ستم کردی

ونجیناه من الغم

ملکا تو چه رحمانی


دعای هر شب و روزم

کلید یاد تو سبحان

ونجیناه من الغم

چه خوبی تو.تو ای رحمان


لطیفا معترف گشتی

صلای عشق ستم بودی

به وصل دوست گرت میشد

زبوستانت غمی بوسی

شب وصلم

 

شب وصلم چو طی شد راهی عشق

سلامآ زندگی باشی به بنیاد

به هر شکل و به هر مهری توانم

شدم عاشق وفا کردم چو استاد

دلم در عاشقی ثابت قدم بود

که در راهم برد او مر از یاد

دیده پر ابم و رخ در زندگی

شده حاصل وه حاصله ام بر باد

سینه دردی دارد گو هیهات

یارب از خاطرم رفتست کنم بیداد

ای دلم خرمن سوختگان گشتی دل

یارب ببرم در پی خود که شوم ازاد

مقصد بعید.....

 

شبها وروزها را چه گفتم بسامان می شود

بگذرد غم شاد باش که گلستان می شود

گر بهار عمرت شد تباه و سیاه

تو مهربان باش که مهر ورزان می شود

ای دل غمدیده خود را مسرور ببین

زین نشد زان حال دوران می شود

من خودم زار و پریشان بودم اما

هان به قسمت واقف و جانان می شود

در بیابان گر به شوق عشق می نهم قدم

سرزنشها میشنوم .دل طوفان می شود

گر چه دردم نیز خطر دارد و مقصد نیز بعید

من امیدم بس به الله است که پایان می شود

شده گاهی..شدم غافل..

شده گاهی شدم غافل

گرفتی باز دستم را

نشان دادی تو ای سبحان

مسیر بود و هستم را


به راه بندگی هربار

خطا رفتم چو دیوانه

زدودی تو گناهم را

کنم سجده به شکرانه


خطاهایم چو دیدی تو

پریشان گشتمو گریان

چه ستارالعیوبی تو

تو ای ذی الجود والاحسان

خاطرات مدرسه

باز می ایدبوی ماه مهر

ماه مدرسه.ماهی خجسته

باز می اید بو ی نغمه های مدرسه

بوی ان سرود صبحگاه مدرسه

باز می اید

بوی هیاهوی بچه های مدرسه

بوی بازیهای مدرسه

بوی دفتر وکتاب

بوی کلاس وحیاط

کلاسی پر گل و باصفا

میدادمعلم انجا درس وفا

درسی از شوق واشتیاق

درسی از صبح روزگار

بچه هادر پناه مدرسه

درس میگیرند درسی از خاطرات مدرسه

باز می اید

بوی بازیهای کودکانه

زنده میشود باز

خاطرات مدرسه

باز می اید بوی نغمه های گرفته

نغمه هایی در فراق مدرسه

سنگین مثل

چه سخت وتلخ وسنگینه

چه بیدادی کند سینه

عجب از من عجب از دنیای من

عجب از در و دیوار و پنجره

هیاهو و هیاهو وهیاهو

به پا کرده چه غوغایی دل او

عجب از من عجب از روزگارم

چه دردی میکشد حالم

چه حالی دارد احوالم

توخوبی و پاک

توخوبی وپاک

برای همه ناب

حلال مشکل

طبیب مرداب

مرحم هر زخم

شفای هر درد

پس من چه

سهم من کجاست

بگو چرا دلم رهاست

سهم دل شکسته

جواب اشکهای ریخته

این اندوه سینه

بگو از کجاست کینه

تو خوبی وپاک

برای همه ناب

سرشاری وزلال

زهرسوالی جواب

زندگی برایت حلال

پس سهم من کجاست

بگو چرا همه چیز بی صفاست

جواب حرمت شکسته

برای این دل خسته

که غم دران نشسته

تو خوبی وپاک

برای همه ناب

زهر سوالی جواب

اما طاقت من طاق

زمانه

چه غریبانه شکستی

دل خونینِـ  مرا

زتو دلگیرم .زمانه

تو بشکستی و کردی رها

ای دلارامم خدا

ای دلا بر خیز و گو بار الها

رفت ایام وببر دست به دعا

درد و اه و سینه ی نالان من

سوختم از درد فراقت ای خدا

محرم سر و به اسرار دلم

کس نمیبینم کسی جز تو خدا

با دلارامت مرا دلها خوشست

کز بیادت گیردم دل ارام را

ننگرم ز سرو اندام .و زیبا روی

حال که دیدم ان ره تابانم را

صبر پیشه ام سختی شبها وروز

عاقبت پیدا کنم یارا تورا

خدااااااااااااااااااااااااااااااا

خداوندا تو را روزی هزاران بار شکرت که هستی

وقتی در عرصه سختی های زندگی میرسم

میبینم با اینکه مشکلم چقدر بزرگ است.

اما تو بزرگتر از همه چیز هستی.

هیچ ستونی محکم تر از تو نیست

هیچ چیز ارامش بخش تر از یاد تو نیست

هیچ چیزی لذت بخش تر از دوستی با تو نیست

وهیچ چیز با ارزش تر از عاشق تو بودن نیست

گاهی در لابه لای اندوهم تو را میبینم که به من خیره شدی

وگاهی در مشقت هایم احساس میکنم دستی از دور دستهایم را میگیرد

امروز دیدم که ان دست تو بود.

پس با تمام وجودم فریاد میزنم

خدایا شکرت که هستی

دریای احساس

 

تو خود دریای احساسی 

تو خود از شوق سرشاری 

دلت موج محبت شد 

وجودت پر ز رافت شد 

نگاه تو نگاهی اسمانی 

همانگونه که خود نیستی زمینی 

وجود تو برای من یه رویاست 

محبت هات به اندازه ی دریاست 

تو را من می پرستم با وجودم 

که زیرا تو وجودی از وجودم 

ولی افسوس که نیستی از برایم 

دل من پر زرویای تو گشته 

دل تو خالی از یادم نشسته 

تو خوب بی نهایتها 

تو پاک با صداقتها 

نمی دانی برای من چی هستی 

چگونه امدی در من نشستی 

مناجات ...

چه دل غوغا شود یارب

وجان اندر تنم بیزار وبیزار

تو را جویم که با من گو...سخن گویی

تو ای یارب...

منم یارب.منم آن طاهره ی پاک

که سینه از گناهم گشته چالاک

واکنونم.اندرون میسوزم

شعله دارم اتشین در دل

که هر باری سوالی پرسم از خود

تو ای طاهره ی پاک

چگونه یکسان شدی با خاک

به نجوایی صدایت میکنم یارب

که رازم .اندرون نهادنیست

و هرگز لا گشادنیست

بگو یارب.بگو با من

منم یارب.منم ان طاهره ی پاک

که سینه از گناهم گشته چالاک

تو من را در بیکران دنیای فانی

رهایم نکردی تو جانا تو ای جان

بگو یارب.بگو اکنون

به نجوایی صدایت میکنم.بگو بامن

بگو یارا.که غیر از تو نمی جویم

به غیر از تو نمی گویم.نمی خواهم

بگو با من...

که راه بندگی گم کرده ام یارا

خدای من...خدایی کن

مرا از این سیه چال و سیه حال

بخوان بالا...

تو را دعوت کنم با اشک خود

با حال زار و پریشانم.تو را جویم

تو را خواهم...

تو را من نیز صدایت میزنم انگاه

تو بیداری.تو بیزاری.زینهمه گناه

ومن جویای عشق تو

ولی گم کرده راهم را

تو بگرفتی تو دستم را

نراندی هرگز از درگه مرا یارا

رهایش میکنم این حال زارم را

که می ایم به اغوشت

به اغوش تو ای جانا

صدایت میکنم بشنو

که من ایم به سوی تو


بی وفاااااااااااا.بی وفااااااااا

اگر با تو من بی وفایی کنم

ز ایمان وتقوا جدایی کنم

سر سرورانی .و هم مهتری

من اینگونه خواهم .که تو سروری

که تا زنده ام من دعایت کنم

پس از زندگی بهشتم.عطایت کنم

نیامد تو را از من ای یاد...یار

کمی کن به یادم بیارای . کار

ندارد بی تو.بو .ان گل مشک بوی

ز دوری شد اتش . وچشمم.آب روی

اما من!!!!!

 

دشت پر گل وچمن

سبزه  ویاسمن

چیدی تو دامنم

بوی گل و عطر بهار

وزیدن موسم یااااار

اما من!!!!!!

در حال گریستنم 

خزان...

چه زود خزان گرفت 

وچه ارام نسیم پاییزی 

میهمان دل شد 

وچه اندک بهاری بود 

بابودنت دشت دلم 

گلزار بود و 

با رفتنت 

خزان گرفته در دلم 

خزان دلم بهاری شد با تو 

افسوس.... 

در اوج طراوت 

نسیم پاییزی وزیدن گرفت 

 

مادر...

سلام بر تو ای گجینه ی مهر 

سلام بر تو ای شکفته در دل 

تو که همچو نوری تابیدی 

در ان شب سیاه وتاریکی 

تحمل کردی رنج وعذابم را 

به جان خریدی درد دلم را 

در روزگار سخت وظلمانی 

زندگی را به من فهماندی 

تو که شب وروز بر سر بالینم نشستی 

محبتت را ذره ایی دریغ نکردی 

خود محبت خواندی  

ومحبت نثارم کردی 

چه سختی ها کشیدی و تحمل کردی 

تا که مرا به فرداها سپردی  

خدا میداند درد دلت را 

که من عاجزم از وصف دلها 

فقط میدانم که در چشمان زیبایت 

نیست جز درد دلهایت 

تو که مهربان بودی و اینگونه سزاوارت نبود 

تو که بهترین بودی واینگونه در انجامت نبود 

مادرم.گوهر من 

اینگونه سزاوارت نبود

فاطی جووووووووون

ارام بمان

ارام بگیر

ارام تر از رام

که میخواهم من ار تو

از این یار خدایی

چه سازها و نوازها وصدایی

فرا دادم.رها کردم به اسمان

تو ارامم.بگیر ارام.بگیر ارام

وچشمانت ببند ارام

غم دنیا نگیرد  رام

تو ارامم بگیر ارام