قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
درباره من
برای حمایت از این وبلاگ لطفا دست نوشته آین وبلاگ را با درج نام وبلاگ کپی کنید .
باتشکر از شما بازدید کنندگان محترم-بانوی قلم...
ادامه...
مثـل ِ این صدا خفـــه کن ها میمونه که میـذارن سر هفت تیـــــــــر ! خیانت رو میگم ... بی صــــدا می کشتت ..
گاهی عکسی را می سوزانیم گاهی عکسی ما را می سوزاند گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..!
گــریان شده دلـــــم…. همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز… پا به زمین می کـــوبد… تـــو را میـــخواهد…. فقط “ تـــــــــو ” را…
زنـــــها مثل ســـکوت هستند... با کوچکترین حـــــرفی میشکنند...! مًــــردها مثل « باران بهاری » هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود...!
گفتند حکم؟ ورق دست گرفتیم و خندیدیم قرار شد حکم دل باشد...تمام سر ها دست تو بود روزگار دست از ما گرفت...دو به دو، دل دادیم زندگی آس ِ مان را برید دو به تک باختیم بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد.....!
1 ...2 ... 3... آمـاده ایـــد!؟ چیک ..... لای عکسها دنبال عکسمان میگردم .. همان دیگر .. همان که .. یادت نیست؟! مگر میشود؟! فراموش کرده ای؟! اینجاست .. پس تو کجایی؟؟!! نیستی چرا؟! عکسمان که دونفری بود! میبینی گلم .. عکاس از منو تــو فاصله را بهتر میفهمد .!
تکثیر شده ام در این شهر؟؟ یاقلب توست که مدام شعبه های جدید افتتاح میکنند؟ این روزها... جمعیتی مخاطب حرفهای عاشقانه ات شده اند..!!!
باشماق
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 04:16 ب.ظ
من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به
خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق کرد دوست دارم
باشماق
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم از خیانتِ همهمه به خاموشی از دیو و از شنیدن، از دیوار. برای من دوست داشتن آخرین دلیلِ داناییست اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحملِ سکوتش طولانیست چقدر ...
نباید کسی بفهمد دل و دستِ این خستهی خراب از خوابِ زندگی میلرزد. باید تظاهر کنم حالم خوب است راحتام، راضیام، رها ... راهی نیست. مجبورم! باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم. ** علی صالحی
باشماق
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 04:17 ب.ظ
در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله یی بی پناه می خندید شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت سایه یی روی سایه یی خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه یی لغزید بوسه یی شعله زد میان دو لب فروغ فرخزاد
روز مــــــــــــــــــــــــــــــادر مبــــــــــــــــــــــــــــارک
دنیای دخترا: پر از لاکای رنگارنگ رژ لبای پررنگ گردنبندای طلایی..نقره ای.. انگشتر و جواهر پر از ست کردن دامن با تاپ ساپورت, ساقای رنگی رنگی پر از قرارای دخترونه دوره همی تلفنای 2 ساعته با موضوع مخاطب خاص !!! گریه کردنای یواشکی زیر پتوهای صورتی دفترچه خاطرات و عقاید قول دادن به همدیگه سر فراموش کردن دوس پسرا !! قول دادن به هم و اینکه فردا یه روز جدیده ! دور دورای پر شیطنت پاستیل خوردن آهنگ گوش دادنای نصف شبی... با ناراحتی به هم زنگ زدن و چن دقیقه بعد از شوخیای هم خندیدن آرایشگاه رفتنای هول هولکی اس دادنای شبونه: بهت زنگ زد؟ نه؟ گور... ) گپای 4 ، 5 تایی دور میز و نسکافه خوردن مسخره کردن همدیگه کلمه های رمزی کِ فقط خودمون معنیشو میدونیم رازایی کِ فقط خودمون ازشون خبر داریم دنیاشون پره از لباسای سفید و تورای پف پفی و مخاطبای خاصشونن کِ شاهزاده سوار بر اسب سفیدشونن
دنیای دخترا پره از احساسات پاک و رویاهای دختروونه...
به افتخار همه دخترای گل ایرانی که با همه مشکلات شانه به شانه پسرا واسه پیشرفت کشور تلاش می کنن با یک دنیا امید...
سلام
وبلاگ انتخابات شورای شهر رویدر راه اندازی شد منتظر شما هستم
مثـل ِ این صدا خفـــه کن ها میمونه
که میـذارن سر هفت تیـــــــــر !
خیانت رو میگم ...
بی صــــدا می کشتت ..
گاهی عکسی را می سوزانیم
گاهی عکسی ما را می سوزاند
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..!
گــریان شده دلـــــم….
همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز…
پا به زمین می کـــوبد…
تـــو را میـــخواهد…. فقط “ تـــــــــو ” را…
زنـــــها مثل ســـکوت هستند... با کوچکترین حـــــرفی میشکنند...!
مًــــردها مثل « باران بهاری » هستند .
هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود...!
گفتند حکم؟
ورق دست گرفتیم و خندیدیم
قرار شد حکم دل باشد...تمام سر ها دست تو بود
روزگار دست از ما گرفت...دو به دو، دل دادیم
زندگی آس ِ مان را برید
دو به تک باختیم
بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد.....!
1 ...2 ... 3...
آمـاده ایـــد!؟
چیک .....
لای عکسها دنبال عکسمان میگردم ..
همان دیگر .. همان که .. یادت نیست؟!
مگر میشود؟!
فراموش کرده ای؟!
اینجاست .. پس تو کجایی؟؟!!
نیستی چرا؟!
عکسمان که دونفری بود!
میبینی گلم .. عکاس از منو تــو فاصله را بهتر میفهمد .!
تکثیر شده ام در این شهر؟؟
یاقلب توست که مدام شعبه های جدید افتتاح میکنند؟
این روزها...
جمعیتی مخاطب حرفهای عاشقانه ات شده اند..!!!
من عشق را در تو
تورا در دل
دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را به خاطر تو
دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن به
خاطر تو
دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را
به خاطر تو
دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش
خدایی که تورا خلق کرد
دوست دارم
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر ...
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم. **
علی صالحی
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه یی لغزید
بوسه یی شعله زد میان دو لب
فروغ فرخزاد
روز مــــــــــــــــــــــــــــــادر مبــــــــــــــــــــــــــــارک
دنیای دخترا:
پر از لاکای رنگارنگ
رژ لبای پررنگ
گردنبندای طلایی..نقره ای..
انگشتر و جواهر
پر از ست کردن دامن با تاپ
ساپورت, ساقای رنگی رنگی
پر از قرارای دخترونه
دوره همی
تلفنای 2 ساعته با موضوع مخاطب خاص !!!
گریه کردنای یواشکی زیر پتوهای صورتی
دفترچه خاطرات و عقاید
قول دادن به همدیگه سر فراموش کردن دوس پسرا !!
قول دادن به هم و اینکه فردا یه روز جدیده !
دور دورای پر شیطنت
پاستیل خوردن
آهنگ گوش دادنای نصف شبی...
با ناراحتی به هم زنگ زدن و چن دقیقه بعد از شوخیای هم خندیدن
آرایشگاه رفتنای هول هولکی
اس دادنای شبونه: بهت زنگ زد؟ نه؟ گور... )
گپای 4 ، 5 تایی دور میز و نسکافه خوردن
مسخره کردن همدیگه
کلمه های رمزی کِ فقط خودمون معنیشو میدونیم
رازایی کِ فقط خودمون ازشون خبر داریم
دنیاشون پره از لباسای سفید و تورای پف پفی و مخاطبای خاصشونن کِ شاهزاده سوار بر اسب سفیدشونن
دنیای دخترا پره از احساسات پاک و رویاهای دختروونه...
به افتخار همه دخترای گل ایرانی که با همه مشکلات شانه به شانه پسرا واسه
پیشرفت کشور تلاش می کنن با یک دنیا امید...
ایـنـــجـا
فــــــــَـقــــط
واژه مے فـــُـــروشــــیـمـ
و
ســــُـکــوتــــــ مے خـــَـریــمــ
چـــــِ تـــِـجــارتـــــِ درد نـــاکے ســـتـــ ...!!!