بهار عمر رفت و شد سهم قصه ها
آخرین ایستگاه است چه دادیم بهاء
بار دیگر بارش لحظه های ناب
سال مرا کهنه کرد و رفت سوی خواب
سال به انتهاست و گل من شده زرد
92رفته ها را خاطره کرد
حضور لاله هاشان به گل نشته
درین محفل غم بجای دل نشسته
نیمی از خیال ما رفته دست باد
امید است که سال نو شادمانه باد
برگ دفترم چه سرعت می زند ورق
نیک بدار ای خدای والتین و علق
لحظات سال به تیک تیک ساعت است
خاطره شدن درین حال چه راحت است
تو نقاشی...زندگی کاغذی سفید
قلم از جنس توست بکش طرحی جدید
نقش کارت مسپار در ره باد
منشین تو بی ثبات .همره باد
سال 92 به تیک تیک ثانیه های دلم پیوسته.و انگار غروب میکند.سال 92 لحظه های اخرش را سپری میکند.سالی که تو در ان بارش لحظه های ناب زندگیم بودی و بر دلم حک شدی.سال به انتهای خویشتن است اما دل من همچنان به ابتدای بودنت مانده...لحظه هایم برای بودن با تو مویه سر داده اند.امسال نیز گذشت و طلوع دیگری در راه است...واز خودم میپرسم ایا باز هم سطرهای باورم از طراوت وجود تو منور خواهد شد؟؟؟تو ای زیبای محفلم...شدی هم قافیه با دلم...شهد شیرین گلهای وجود تو.اسب سرکش غرورم را بر جای خود نشاند...دقایق پاک باور سال سپری خواهد شدودل من ترک خورده از شبهای بی حضورت...تو در میان نگاه اشک الودم درخشیدی و مرا از نهان بیدار کردی...مرا هوای پرواز سر داده ........امسال نیز گذشت مرا ببخش و تمام کمبودهایم را تندی هایم را ببخش...من تو را رنجاندمو از رنجیده شدنت بسی رنجیدم....