ای غزال رعنا......
چو حلقه آتشی اندر نهادم
که یاد تو شده میهمان یادم
چه افسوس یاد تو از روی سیما
کند بیماری دل را هویدا
زنم بر دل به خنجر نگاهت
چنان اشکی شوم در سوز آهت
دلم هرروزوهرشب تنگ دیدار
شده این خاطر از یاد تو بیمار
توچون آهی گذاشتی بردلم داغ
شبیه آتشی افتاده در باغ
دلم زنجیر پابسته شده جان
چرادردی شدی بردل چرا هان؟
تمام خاطرت بردم من از یاد
بدور از خاطرت هستم من آزاد
تو آهی و تو دردی و تو داغی
تو بردی شادی ام مانند یاغی
بانوی قلم
لطیفه فاضلی