قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

مناجات ...

چه دل غوغا شود یارب

وجان اندر تنم بیزار وبیزار

تو را جویم که با من گو...سخن گویی

تو ای یارب...

منم یارب.منم آن طاهره ی پاک

که سینه از گناهم گشته چالاک

واکنونم.اندرون میسوزم

شعله دارم اتشین در دل

که هر باری سوالی پرسم از خود

تو ای طاهره ی پاک

چگونه یکسان شدی با خاک

به نجوایی صدایت میکنم یارب

که رازم .اندرون نهادنیست

و هرگز لا گشادنیست

بگو یارب.بگو با من

منم یارب.منم ان طاهره ی پاک

که سینه از گناهم گشته چالاک

تو من را در بیکران دنیای فانی

رهایم نکردی تو جانا تو ای جان

بگو یارب.بگو اکنون

به نجوایی صدایت میکنم.بگو بامن

بگو یارا.که غیر از تو نمی جویم

به غیر از تو نمی گویم.نمی خواهم

بگو با من...

که راه بندگی گم کرده ام یارا

خدای من...خدایی کن

مرا از این سیه چال و سیه حال

بخوان بالا...

تو را دعوت کنم با اشک خود

با حال زار و پریشانم.تو را جویم

تو را خواهم...

تو را من نیز صدایت میزنم انگاه

تو بیداری.تو بیزاری.زینهمه گناه

ومن جویای عشق تو

ولی گم کرده راهم را

تو بگرفتی تو دستم را

نراندی هرگز از درگه مرا یارا

رهایش میکنم این حال زارم را

که می ایم به اغوشت

به اغوش تو ای جانا

صدایت میکنم بشنو

که من ایم به سوی تو


بی وفاااااااااااا.بی وفااااااااا

اگر با تو من بی وفایی کنم

ز ایمان وتقوا جدایی کنم

سر سرورانی .و هم مهتری

من اینگونه خواهم .که تو سروری

که تا زنده ام من دعایت کنم

پس از زندگی بهشتم.عطایت کنم

نیامد تو را از من ای یاد...یار

کمی کن به یادم بیارای . کار

ندارد بی تو.بو .ان گل مشک بوی

ز دوری شد اتش . وچشمم.آب روی