قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

خداحافظ وبلاگ....

☆بسم الله الرحمن الرحیم☆

از تمامی عزیزانی که در این فضای صمیمی با کامنت ها و بازدید هایشان

دیروزهایم را پر از خاطره هایشان کردندو حضور گرم خود را ماوای دلم ساختند.بیشتر از ستاره های آسمان و فراتر از باورهایشان سپاسگزارم...

از هم اکنون این وبلاگ به سایت شخصی بانوی قلم منتقل خواهد شد.باز هم منتظر حضور گرمتان در سایت جدید هستیم...

خدایتان یار تا آن دم که از هستی اثر باشد...


www.banooyeghalam.com



بانوی قلم

بهاری دیگر...

 

 

 

 

♧ بهاری دیگر♧


حلول سال 94 و بهار پر طراوت این گیتی،که نشانه ی قدرت لایزال الهی و تجدید حیات خاطراتی دیگر ، بر سر دفتر هستی ست،را تهنیت 
می گویم...
بهار ثانیه،ثانیه نزدیک می شود
و امسال می رود...
هیچ بهاری نمی آید مگر که سالی وداع گوید...
آسمان راببین...
با همه ی کهنسالی اش از ما جوانتر مانده...
ماه و خورشید روشنی شان را به آسمان سال نو تقدیم می کنند.
و برگی دیگر از دفتر روزگار 
ورق می خورد...
واینچنین آغاز فصل دیگری از تقدیرم
ولی انگار هنوز سالها راه است از من تا خودم...
و وقتم چقدر کم است.تا وقت دارم باید که خوب باشم و مهربان...
پس بیایید زیر سقف سال جدید
با خود سابق مان عهد و پیمانی ببندیم...
وتنها کافیست فقط خودمان باشیم... 

"نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها، خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال 
غنچه های نیمه باز"

☆سال نو مبارک☆

   ☆بانوی قلم☆

هوالقادر...

 

 

هوالقادر

《خدای من القادر است است.تواناست و توانایی بخش.

او هر آنچه بخواهد به اندازه ی اقتضای حکمتش انجام می دهد

هیچ احدی بغیر از خدا با واژه ی قدرت مطلق وصف نمی شود》


الهی...

ای سزای حمد و ستایش

ای که باتو هیچ نیست جز شادی

و بی یاد تو نیست هیچ جز غم

ای قادر و عادل و حکم

تو نهایت حد و کمالی و بس

قضا و قدر تو همه بر حکمتت دلالت میکند...

الهی .می دانم بهترین ها را آن دارد که یاری چون تو دارد

و آنکس که تو را دارد .هیچ ناله و غم ندارد

به یک آن . کن فیکون میکنی و همه چیز به اندازه ی اقتضای حکمتت می آفرینی

الهی...

آنهمه قدرت تو را در وجودم حس میکنم.و حضورت ملموس

لیک خود از دیده ام پنهانی.ولی تو مرا عیان

ای کمال مطلق و ای دولت جان

نام تو را ورد زبان است و مهر تو در دل و جان...

الهی هیچ مطیع و هیچ مخالفی از زیر قدرتت خارج نیست.

تو خود صاحب قدرتی و اولی تر از شادی تو هیچ نیست.

من سفر نکرده ی منزلم .

 ندانم و نتوانم...

به یاری چون تو نیازمندم

و تو آنی که نیازی به یاری و معونت نیست...

تو خود حد کمالی و قضا و قدر تو عدل است و بس...

اول تو بودی و ما را هیچ حضور نیست

اراده کردی تا دو گیتی شد پدیدار

خود آفریدی و خودت آفریدگار

ای که حاضر بر دل ذاکرانی

تو آنی که در اسماء خودت پدیدار

صاحب قدرتی و مالک و فرمانروایی

که عجز و ناتوانی از تو منتفی است

الهی...

بر وصال تو هزار طریق باشد

جویمت.آنگه که در تو غریق باشم


بانوی قلم