قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

جفا...

 

 

 

جام شراب تو بودم 

وتو بشکستی... 

راز درونم وارمانم را 

تو کجا بودی که ببینی 

خسته ای در بادم 

تو نبودی در یادم 

من ارام .ارام 

دیدم که شکستم... 

 

از :من ودفترم

لحظه ی پنهان...

 

 

 

لحظه ای که جان پنهان شد وناپدید 

غنچه های یاس در من دمید 

در خیالات مبهم من رسید 

عشق یعنی همه شد تباه 

عشق یعنی همه شد فنا 

عشق یعنی سوختن وساختن 

عشق یعنی بر همه کس تاختن 

 

از:من ودفترم

گفتم شاید....

 

گفتم شاید دل از غم ازاد شده  

گفتم که شاید غصه ها سر امده 

گفتم که بسته شد دل ز درد و غمها 

گفتم باز شده شاید همه درها  

گفتم شاید اشیانه ی غم 

ویران شود در دل من 

گفتم شاید درخت مهر لانه کرده 

در این دل تنهای خسته وشکسته 

گفتم شاید دیگر بر این دل غمی نیست 

دلم دیگر شاید همیشه اسمانیست  

گفتم که دیگر تمام شد تمام 

شاید که غمها رفتند از این بام 

 

 

از من ودفترم

غم جدایی...


غم جدایی تو برایم خیلی سنگینه 

مثل کوهی میمونه که رو دلم نشسته 

وقتی در یادتم.به یاد با تو بودنها 

دریای اشک زچشمم 

مثل سیلی میمونه 

دلم به راهی افتاد 

شدم دلداده ی تو 

شدم سر گشته ی تو 

شدی دل بر ده ی من 

شدی گم گشته ی من

وقتی تو هستی...

وقتی تو هستی 

خونه میشه چراغان 

در کلبه ی دل جشنی هزاران 

یاد تو در دل طوفان به پا میکنه 

طوفانی از عشق... 

طوفانی از مهر

یک لیوان برای من....یکی برای او.....

 

به هر جا می نگرم پیدایت نمیکنم.دلم بد جوری برایت تنگ شده.هر روز.هر شب.هر گاه وبیگاه.تنهایم وتنها.هیشه یک صندلی.یک بشقاب .یک قاشق وچنگال.اما امروز چرا دو لیوان؟لبخند تلخی بر لبانم نشست وقتی دیدم برایت لیوانی.کنار لیوان خودم گذاشتم.شایدم تو هستی که وجودم حضورت را اینگونه احساس کرد.کاش میشد یک دل سیر نگاهت کنم.کاش بودی وپا جای پایت میگذاشتم.تا غرور بودنت را احساس کنم.افسوس هیچ رد پایی نیست.میخواهم کنارت باشم.هیچ کناری نیست.می خواهم بایستم.نای ایستادنم نیست.هر روز وهر شب ستاره ها رو میشمارم تا تو برگردی.۱-۲-۳-۴ 

هزارن بار به هزار رسیدمو تو نرسیدی.

خوشا به حالت اسمون...

خوشا به حالت اسمون 

تو اسمونا می پری 

گرد زمین رو  نبین 

تواسمونی...نه زمین 

پاک وزلالی اون بالا 

خبر نداری از زمین 

تو صاف وپاک وبالایی 

نه دود ونه غباری 

نه رنج وغصه وغم 

نداشت دل تو ماتم 

خوشا به حالت اسمون 

ساکت وخاموش میمونی 

ساده واروم مینشونی 

بارون رحمت خودت 

روی زمین سیاه من 

سیاه زغصه ها شدم 

سیاه زکینه ها شدم 

محکوم به شکستن دلها شدم

خوشا به حالت اسمون 

چه پاکی وچه ارووم 

چه ساکت وبی صدا 

تومیکنی تماشا 

تماشای این زمین 

با مردمان غمگین 

تماشای غصه هامون 

اشوب و........... 

درد دلهامون 

 

 

ازمن:ودفترم

پسر من...

 

پسر من همچو گلی زیباست  

صورتی دارد همچو دریاهاست 

وقتی میخندد.میشود زیبا 

همچو ان دریا.... 

وقتی می گرید... 

میشود تاریک.همچو ان شبها 

چه چهی که میخواند  

همچو بلبل میماند 

دستهای کوچکش را میبرد بالا 

می زند صدا ..... 

بیا بابا..... 

بیا بابا.....  

 

 

از:من ودفترم 

دلم میخواد برگردم...

دلم میخواد برگردم  

به رویدر قدیمم 

به صلح وصفای قدیمی 

به ان کشیده سختی 

به زیر برف وباران  

تحمل هزاران 

به ان محکم ودلیر 

به ان رخ اهنین 

دلم میخواد برگردم 

به ان همیشه بالا 

به ان جای باصفا 

به سوی ان تپه ها 

به پستی وبلندی 

به ان رخ دل انگیز 

به ان نسیم شب خیز 

به پرواز پرنده 

به خورشید تابنده 

به قامت نخل رعنا 

به ان بلند بالا 

دلم میخواد برگردم 

به ان نور به انوار 

به ان سر وبه اسرار 

به ان ارامش جان 

به ان اسایش تن 

به ان جا که زیباییست 

انجا که نور خداییست  

دلم میخواد برگردم 

به ان مبدا ومنشا 

نگاه به روی مزه 

نشتنه تم برکه 

به رودخونه وابش 

مردم شکر گذارش 

شکر خالق هستی 

دلم میخواد برگردم 

به ان همه نور وهمه عشق 

به انهمه ذوق وهمه شوق 

به ان رخ قدیمی 

به غمخوار صمیمی 

دلم میخواد برگردم 

به سرزمین نخل وقلم 

به عشق پاک رویدرم 

به ان مهر ومحبت 

به ان. سوی عطوفت 

به ان جایش در دلها  

به ان نورش در قلبها 

به ان که هست محبوبم 

ومردم محشورم 

 

از:من ودفترم

ای کاش می شد رفت...

 

 ای کاش میشد رفت 

به سوی ان بلندیها 

به اوج اسمانها 

به عرش ان سپیدی 

کنار ان رویدری

که شهر ان فرشته هاست

که سرزمین ستاره ها ست

ای کاش میشد رفت 

به اسمان ابی 

به ان صبح پگاهی 

به ان نور خدایی 

به ان نسیم باران 

به ان عطر گل افشان 

به ان صفای سینه 

به ان دل بی کینه 

ای کاش میشد رفت 

به سوی ان بهاران 

به نخل وبوی باران 

به بوی عطر گلها 

به سبزی وعلفها

به ان دشت وبه رخها

به ان وسعت و تمها 

به ان خرم وسبزی  

به پاپر امیری

به ان جای خوشبختی 

به ان رنگ زیبایی 

به ان سوی زندگی 

ای کاش میشد رفت 

به سوی ان صداها 

صدای یک اشنا 

به ان صدای دوستی 

به ان گرم وصمیمی 

به ان همیشه جاری  

تو چروه ی رویدری

که ان سوی زلالیست 

به ان شر شر ابها ش

به جای پاک وباصفاش

به ان جوی دلنشین 

به ان اب زلالین 

به ان صدای گرمش 

صدای دلنوازش 

وای کاش میشد رفت  

به رویدر قدیمی 

به غمخوار صمیمی

 

از:من ودفترم

در حسرت یک لبخند...

 

 

بس به انتظار نشستم

بس چشم به راه ماندم 

در حسرت یک لبخند 

انقدر خواندم من 

انقدر ماندم من 

در حسرت یک لبخند 

اشکها شد جاری  

دردها بود وخاری 

در حسرت یک لبخند 

بیدار بودم اما  ...

بیزار بودم از دنیا 

هستی ام بر باد شد 

خوشبختی ام... 

در خاک شد 

در حسرت یک لبخند 

دل وجانم سوخته 

در ان اتشی برافروخته 

در حسرت یک لبخند 

 

از:من ودفترم

سلام بر تو ای پاک مطلق...

 

 

سلام برتو ای پاک مطلق 

سلام برتو که شدی مشعل فروزان وجودم 

سلام برتو که شدی چراغ روشنایی کلبه ی قلبم 

سلام بر تو ای عشق وای همه وفا 

سلام بر توای پاک وای همه صفا 

بتابان بر وجودم نور عشقت 

بتابان بتابان بتابان 

 

از:من ودفترم

محبوب....

تو ماه منی .نور منی .عشق منی

همدم اسرار منی 

شمع شب تار منی 

تو غنچه ای شکفته ای 

نشسته برجان منی 

همچو ماهی چون ستاره 

چون بارانی که میباره 

تو نوری از خدایی  

در اسمان ابی...

در اسمان قلبم ...

درمانی برای دردم 

طبیبی تو.شفیقی تو  

حبیبی تو. 

برای من عزیزی تو 

 

از:من ودفترم

غرور......

 

 

هیچ وقت تامل کرده ای؟ 

هیچ وقت به این اندیشیده ای؟ 

آیا به خود گفته ای؟ 

شیطان هم فرشته بود!!! 

اما به خاطر غرورش.به خاطر برتر بینی اش. 

که نخواست بر آدم سجده کند . 

به چنان سرنوشت شومی دچار شد... 

چه سرنوشتی!!!  

یک عمر دویدن به دنبال گناه!!! 

به دنبال شریک جرم.... 

ای انسان تو چرا؟؟؟ 

تو چرا؟؟؟ 

از:من ودفترم