قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید
قلم رسالتی است بر بشر

قلم رسالتی است بر بشر

قلم سرانجام ها را به رشته ی تحریر در می آورد.همانطور که تاریخ را به ما منتقل کرد.و آنگونه که خدای حنان سوگندش را در سوره ی نون والقلم یاد کرد.قلم و رسالتی که قلم بر عهده دارد ارزشمند است.واکنون قلم در دست بانویی است که می خواهد رسالتش را بسراید

هوالصمد...


 

 

هوالصمد...


آن روز که تو به من گفتی من تا همیشه کنار تو میمانم.

من نمی دانستم تو کیستی.

ای پناه گاه ابدی من.تو جانشین همه ی بی پناهی هایم شدی.

تو بر زخم های ناسور دلم مرحمی...

من نمی دانم تو کیستی .فقط میدانم همانی هستی که من می خواهم. اما...

اما می خواهم من نیز همانی باشم که تو می خواهی ولی می دانم که نیستم...

خوب من...

شفقت و مهربانی تو تمام خراش های عمیق خطاهایم را پر کرده از مهربانی هایت...

من متحیر به دنبال تو گشتم تا بدانم این مهربانم کیست؟

اما دیدم تو چه پیدایی تو چه زیبا و کامل خود را بر تمامی بندگانت معرفی کردی 

 《قل هوالله احد.الله الصمد》

پس تو همان خدایی که من وصفش را طومار.طومار در لا به لای جریده ی تاریخ و زمان شنیده ام؟

آیا تو همانی که امورات همه چیز بر عهده ی اوست؟

همان کسی که بالاتر از او دیگر کسی نیست؟

همان کسی که فقط اوست که هنگامه ی مرگ به فریاد خواهی ما انسانها می رسد؟

همان کسی که فقط اوست که آگاه و مطلع بر تمامی معلومات هر دو جهان گیتی است؟

همانی که اهل حلم و بردباری و کرم بود؟

آری من تو را خط به خط از قرآنت دیدم.که چه زیبا خود را سرودی.

خداوندا...

تو به این عظمت و سروری خدای منی؟

صاحب اختیار منو همه ی من ها...

همویی که هر چه بخواهد و امر کندوهر چه اراده کند حکم می دهد.

براستی تو الله الصمد هستی؟؟؟

امروز چقدر زیبا تو را شناختم.

ای که بالاتر از تو دیگر نیست.

ای که بی تو هیچ کاری صورت نمی گیرد.

خداوندا...

من بارها و بارها صفاتی را که فقط در خور یکتایی و الصمدیت تو بوده را شنیده ام و چقدر گریسته ام.

من چقدر خوشبختم...

من تکیه می کنم به خدایی که خود به هیچ کسی تکیه نداده است

من فریاد کمکم کن را از خدایی می خواهم که خود نیازی به کمک هیچ کسی ندارد.

من دریا .دریا آرزو می کنم از خدایی که خود اجابت همه ی آرزوهاست.

من نیازم را از خدایی می خواهم که خود بی نیاز ترین است و من در برابرش لبالب ،غرق نیازم و او همچنان گاهی با نوازش .گاهی با تلنگری حضورش را همراه نفسهایم میکند.و عظمت و صمدیت خویشتن را یادآور وجودم میگرداند.

معبودا...

ای مهربانم. تو سالیانیست که مرا به فرداهایم سپردی . فرداهایی رنگارنگ و غریب تا درآن غرق ترنم و قدم به قدم به دنبال تو باشم.

تا تو را بیابم و با تو رسم عاشقی و بندگی کنم.

چقدر دلم گرفته از خودم وقتی میبینم تو پر پروازم دادی تا به سوی تو پر بکشم اما من در این دنیا فراتر از اینجا پرواز نکردم...

چقدر دلم از خودم می گیرد وقتی سر به سوی آسمان می برم تا صدایت بزنم .با اینکه می دانم تو از رگ گردن به من نزدیکتری...

معبودا آن روز که مرا به این زمین فرستادی من نمی دانستم تو کیستی

ولی امروز به من گفتی من تا همیشه کنار تو می مانم...


بانوی قلم


نظرات 1 + ارسال نظر
دوست دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:25 ب.ظ

خداوند خیرتان دهد
که قلم هایتان را در راه الله می پیمایید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد