بی شک الله بینای پیدا و نا پیداست
هوالبصیر...
سحرگاهان به خود گفتم حدیث آن بصیرت را
بصیر تویی چه غافلم چگونه من شدم گمراه
دعاهای سحرگاهان و اشکهای ندیم من
ندارد توشه ایی در راه که من هستم یک روسیاه
محبت های تو یارب .شده آن توتیای چشم
زحال خود پریشان هستم و هر دم بر آرم آه
چه نومیدم ز احوالم و صد امید به تو دارم
شدی بصیر به اعمالم.بصر کردی به حمدالله
بسی خجلت زده گشتم ز بارگاهت تو ای بینا
که از حق دور مانده ام شدم از راه حق گمراه
بانوی قلم
لطیفه فاضلی